لاماسو


داشتم برای خودم سخنرانی میکردم که این شراب انگور، شراب نیست، سمه ! و فقط به واسطه ی اینکه حالا شباهتی با اون شراب اصلی داره، اسمش رو شراب گذاشتن و گرنه این عقل رو ضایع می کنه . اینکه دیگ سفید اولش که کمی سیاه بشه، خودش رو تمیز میکنه و تمیز میکنه اما به یک نقطه ای که رسید دیگه سیاه میشه و از توانش خارج، بعد از یک مدت اصلا سفید بودن هم یادش میره و فکر میکنه که از اول سیاه بوده و سفیدی رو عیب میبینه . اینکه میگن مثل بچه ها، نه اینکه بچگانه رفتار کردن و تقلید از اونها، بلکه بچه ای با تجربه ی یه بزرگسال، مثل نقاشان مشهوری که نقاشی کودکان کار میکردن، نقاشی کودکانه هست اما حس میشه که یک بزرگسال کشیدتش  خلاصه داشتم ادامه میدادم که یک دفعه دُک خوردم یه جوری حرف میزنه انگار میدونه ! ” و قفل شد ذهنم، واقعا جوری حرف میزنم انگار میدونم!اگر میدونستم که وضعیتم اینطور نبود که ! اگر میدونستم پس وضعیتم چطور بود ؟ نمیدونم . اون رو هم نمیدونم، پس این حرف ها و سخنرانی ها چیه اگر نمیدونی


بحث بر سر درست و غلطی مطالب سخنرانی که اصلا بماند … 

  • ساسان .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی