لاماسو


تمرین بافت استیل . 




تا به حال، با این نگاه، خیلی تمیز داده شده به موضوع فکر نکرده بودم و برعکس معمولا سعی در ادغامشون در هم داشتم . اگر با برداشت من از صحبت اقای طباطبایی این دو زمینه کامل از هم جدا بشن، کلی راه کار ها و روابط جدید به وجود میاد که مشتاقم در موردش فکر کنم !


- صدای ضبط شده از درسگفتار آقای طباطبای درباره ماکیاول است.

صحبت های پیش از شروع درسگفتار آقای جواد طباطبایی درباره وضعیت ترجمه و کتابهای فعلی، سیر تاریخ اندیشه در ایران و تفاوت هاش با کشورهای دیگه و دیگر مسائل . 

طولانی هست، توصیه میکنم توی چند نشست گوش داده بشه . 


لینک درسگفتار 


منبع: 3danet.ir

برای ژوژمان کلاس تدریس طراحی عینی استاد لیست بالا و بلندی داده که باید انجام بدم که بعدا تبدیل به نمونه کار میشن برای تدریس که به دانشجوها نشون داده بشه و بدونن باید چی کار کنن .

این چند روز شروع کردم انجام دادن کارها، این قسمت اول هست که هنوز هم کامل نشده . طراحی خطی از اشیاء با ارزش خطی از ۳ زاویه بالا، رو برو و خوابیده . لزوم این کار آشنایی و شناخت دانشجو با اشکال ساده هست . این مرحله اگرچه تقریبا همه ازش بیزار و فراری هستن اما از اساسی ترین، پایه ای ترین و مهمترین قسمت طراحی(در روند آکادمیک) هست، چون دانشجو با فرم های ساده مثل استوانه، مکعب،کره و مخروط و ... آشنا میشه و بعدا برای کشیدن اشکال پیچیده تر دیگه آناتومی بدن کارش بسیار ساده تر میشه و به سادگی میتونه اشکال مختلف رو در زاویه های مختلف در ذهنش تصور کنه و طراحی کنه . این سری طراحی ها، طراحی خطوط محیطی اشیاء هستن. آموزش رو در قسمت بعد میذارم . 


در شروع بعد از کمی تپق زدن کم کم دستم گرم شد، اما باز کیفیت کارها پایین بود وقتی طرح آخر رو میدیدم  اما کم کم حس میکنم دارن بهتر میشن . 



         

۱. حساس شدم. حساس شدم به اینکه کسی پیغام توی تلگرام، واتس آپ یا جاهای دیگه میفرسته و ۲ ثانیه بعدش آفلاین میشه و چند دقیقه بعد بر میگرده ببینه چی شده . 

حساس شدم به اینکه خودم یه چیزی برای کسی میفرستم و زودی بعدش صفحه رو عوض میکنم و میرم جای دیگه ببینم چه خبره، که در وقتم مثلا صرف جویی کنم .

حساس شدم به این قضیه و گاهی شدیدا عصبانی میشم . آخه چرا، اگر سوالی میپرسم، یا حرفی میزنم چند دقیقه منتظر نمونم، شاید طرف اومد، پاسخ داد، همون موقع دنبالش رو گرفت و صحبت رو تموم کرد یا چرا ۶۰۰ تا کار رو با هم، هم تخم مرغ درست میکنم، هم چت میکنم،هم تلوزیون نگاه میکنم، هم سرم تو کتابه . حساس شدم وقتی کسی وسط چت یک دفعه آنلاینش میشه آفلاین، به اینکه متوجه بشم حواسش نیست چی میگم . 

خودم هم همینطوریم، دارم میبینم . رفتار مزحکی مضحکی به نظرم میاد و از همینش هم عصبانی میشم، اینکه همه چیز رو چقدر سطحی سطحی و بدون ذره ای حساسیت میگذرونم . 

این چند روز کمی تغییر اتفاق افتاد، ببینم در ادامه چی میشه . 


۲. بعد از مدتی دوباره شروع به آهنگ گوش دادم، اون هم چیزی که قبلا ازش دوری میکردم . موسیقی های غمگین . موسیقی متن فیلم The Fountain رو اثر Clint Mansell گوش میدم، عجیب به حال الانم میخوره . حس میکنم میتونم باهاش کارهای پایان نامه هم انجام بدم . 

داشتم به چیزی فکر میکردم که به سرم زد سرچ کنم ببینم برداشت من از پارادوکس با معنی کلمه پارادوکس چقدر تفاوت داره، سرچ کردم و توی ویکی از قضا چشمم افتاد به پارادوکس های فلسفی، به این یکی توجه کنید : 



مایل هستم قبل از خوندن نقد هایی که بر این مورد هست، اول خودم ببینم به چه نتیجه ای میرسم . 


بهش گفتم بیرون آشغال نریز، گفت خب جمع میکنن، بلاخره حقوق میگیرن و اشتغال زایی میشه . اگر نریزیم اونها بی کار میشن .

هنگ کردم . نمیدونستم چی جوابش رو بدم. هنگ کردم اما نه به دلیل احمق بودن یا ندنستن بودن اون، بلکه به این جنبه قضیه تا با حال اصلا فکر نکرده بودم . راست میگفت! واقعا اونها بیکار میشدن . سکوت کردم، جوابی نداشتم .مدتی گذشت و فراموش کردم قضیه رو تا یه روز دوباره تنها که بودم فکرش اومد سراغم .

۲ چیز توجهم رو جلب کرد، یکی که به این قضیه قبلا خیلی فکر نکرده بودم و سر سری حرفهای دیگران و تلوزیون رو تکرار میکردم و نه اینکه خودم به این نتیجه رسیده باشم، دومی جواب بود سوال اون بود . خب یک سرمایه مشخصی صرف چیزی میشد که به راحتی قابل جلوگیری بود و اون سرمایه پتانسیل تبدیل به چیزهای مفیدتری رو داشت . وقتی تعداد رفتگران شهرداری کاهش پیدا کنه، مقدار سرمایه بیشتری در دست شهرداری میمونه برای انجام کارهای شهری دیگه، مثلا مثل ساختن فضای سبز بیشتر و ... . از طرفی عمر و وقت کمتری صرف کار بیهوده رفتگری میشه ! رفتگر عملا در حال انجام چالش خاصی نیست که بگیم ذهنش رو درگیر کنه . شاید با اون سرمایه اضافی بشه اشتغال زایی مفید تری به وجود آورد . 

کار رفتگری کار بیهوده ای هست، بیهوده از نظر چالش فکری و گرنه خود کار، کار بسیار حیاتی ایِ .  اگر وجود نداشت با این نوع رفتار، دنیا رو زباله و تعفن برداشته بود . وقتی هر کسی میتونه با یک حرکت کوچیک باعث تغییر در سطح وسیع بشه که به سود خودش هست، چرا انجام نده ؟ این ورای زیبایی شهری در مرحله اول هست، اینکه یکی آشغال بریزه و روز بعد آشغال جمع بشه . 

هر فیلم، یک اثر هنریه . مثل نقاشی، مثل یه قطعه موسیقی . حدود ۲ ماه پیش متوجه این نکته شدم که داشتم انیمیشن های استودیو جیبلی رو تازه میدیدم . قبل از اون یک فیلم برای من، تنها یک فیلم بود، یه چیزی مثل مداد، پنکه، لیوان . نگاه خاصی بهش نداشتم، در موردش هم فکر نکرده بودم . اما یک دفعه این جرقه زده شد که فیلم هم اثر هنری هست !خب این جمله هم کلیشست، اما وقتی به دوستم گفتم مثل یک تابلو نقاشی، منظورم رو گرفت . چون فکر میکنم اون هم فیلم رو یه چیزی مثل پنکه میدید .

فکر میکنم چون نقاش بود منظورم رو کامل گرفت . اینکه یه فیلم مثل یه تابلو، یعنی هنرمندی سازندش هست، چیزی برای گفتن داره، حرف و منظوری رو میخواد منتقل کنه و اینکه در نهایت یک فیلمه، لیوان یا نیست ! من تا قبل از اون جرقه اینطور نگاه نمیکردم که مثلا فیلم نجات سرباز رایان، میخواد داستانی رو بگه !‌ هدفی از بیان این داستان وجود داره !‌ کارگردان میخواد حرفی بزنه، مثل نقاش که با کشیدن تابلوش حرفی رو میزنه، یا نوازنده که حرفی رو میزنه . توجه من به هدف نبود، فقط دیدن صرف بود .

 اون جرقه این موضوع رو روشن کرد و نوع برخورد من رو برای دیدن فیلم های بعدی عوض کرد، که قبل از اینکه بخوام فیلمی رو ببینم و وقتم رو صرفش کنم، قبلش توجه ویژه ای نسبت بهش داشته باشم، مثل وقتی که میخوام برم یه نمایشگاه و نقاشی ها رو ببینم . بیشتر از قبل توجه کنم و  ببینم اصلا ارزش دیدن و صرف وقت رو داره یا نه . فرق بذارم بین هنرمند هایی که به کیفیت بی توجه هستن و فقط تولید میکنن، با اونهایی که برای حرفی که میخوان بزنن ارزش قائل هستن و حساسیت زیادی برای اجرا و کیفیت اثر متحمل میشن .

مدتی میشه که متوجه شد وجود خودم شدم، یعنی چی ؟
یعنی اینکه این من هستم که فکر میکنم، تمام اتفاقات رو من هستم که میبینم، حس میکنم و تجربه میکنم . من هستم که با من صحبت میکنه . من هستم که خودم رو می ترسونم و الی آخر . کل منظوری که میخواستم بیان کنم همین بود، اما چون این جملات کلیشه ای هستن و باعث تامل مخاطب نمیشن مجبور هستم توضیحات دیگه ای رو اضافه کنم . 

این کشف وجود خودم در تمامی لحظه ها، مثلا : اینکه اگر فلانی براش اتفاقی افتاده، من هستم این خبر رو که فلانی براش اتفاق افتاده میشنوم . این خبر رو من هستم که شنیدم . توجه به این موضوع در من یک حسی به وجود میاره که اسمش رو حضور گذاشتم . حضوری که وقتی یادم هست، همراه تمام کارهایی که انجام هست . وقتی دارم وبلاگ ها رو میخونم و بالا پایین میکنم، این من هستم که داره این کار رو انجام میده !. شاید گفته بشه که خب معلومه که من دارم این کار رو انجام میدم، بله معلوم هست اما وقتی در حال انجام کار هستم، متوجه انجام کار نیستم . معمولا اینطور هست " وبلاگ بالا و پایین میشه " نه اینکه "وبلاگ رو دارم بالا و پایین میکنم " . این ۲ جمله با هم فرق مهمی دارن و اون توجه به حضور من هست . من دارم این کار رو انجام میدم، من ! 


در من حسی مشابه دیدن دقایق اول فیلم در سینما رو داره . اولی که فیلم شروع میشه، کادر رو حس میکنم، تفاوت دنیای واقعی و فیلم رو با دیدن کادر فیلم حس می کنم اما بعد از چند دقیقه، من میشم خود اون کادر و فیلم و اون حضور اولیه از بین میره و دیگه من فیلم هستم . البته استثناهایی هم هست، مثل وقتایی که فیلم حوصلم رو سر میبره و دوباره بیرون از کادر میام . وقتی حضور هست من بیرون از کادر هستم .

با بودن این حس حضور، به راحتی متوجه عادت هام میشم . اینکه وقتی دارم مطالعه میکنم و یک دفعه دستم میره طرف موبایل !‌. نه اینکه وقتی سرم توی موبایل هست و کمی کار کردم متوجه بشم، نه،نه ! لحظه ای که در بین مطالعه دستم میره طرف گوشی، همون اولین ثانیه متوجه میشم . یک حضور کامل در لحظه .

./ چند روز پیش توی اینستاگرام نقل قولی خوندم که نوشته بود " هر چه بیشتر مطالعه کردم، فهمیدم که بیشتر نمیدونم " . امروز، بر حسب تصادف توی صفحه دیگه ای این بار به صورت پوستر، کسی برای خودش عکسی درست کرده بود که اشاره به همین نکته داشت . از کنارش گذشتم اما فکرش بعد از نیم ساعتی به سمتم برگشت . اما به همراه یه قسمت از دیالوگ سریال روزی روزگاری :


" خاله لیلا: یه مسابقه هست که مردایی که ادعاشون میشه توش شرکت میکنن.
مراد بیگ: من ادعایی ندارم.
خاله لیلا: ادعایی ندارم خودش کم ادعایی نیست. " 

ترکیبی از این دو موضوع، دیالوگ و متن هایی که خوندم این فکر رو آورد که « ادعای ندانستن هم، ادعای کمی نیست !‌ » اینکه بگم نمیدونم اما طرز برخوردم و حرف زدنم طوری باشه که برعکس این رو بگه . ادعای نادانی کم ادعایی نیست .  چون وقتی که من میگم نمیدونم، به حرف های کسی که میگه میدونه کاملا گوش میدم و به حرف هاش توجه می کنم تا متوجه بشم (البته اگر به موضوع علاقه مند باشم) .مثل یک بچه که میخواد چیز جدیدی رو یاد بگیره .

در غیر این صورت 


*عکس و متن دیالوگ از کانال تلگرام Artoo /.