مدتی میشه که متوجه شد وجود خودم شدم، یعنی چی ؟
یعنی اینکه این من هستم که فکر میکنم، تمام اتفاقات رو من هستم که میبینم، حس میکنم و تجربه میکنم . من هستم که با من صحبت میکنه . من هستم که خودم رو می ترسونم و الی آخر . کل منظوری که میخواستم بیان کنم همین بود، اما چون این جملات کلیشه ای هستن و باعث تامل مخاطب نمیشن مجبور هستم توضیحات دیگه ای رو اضافه کنم .
این کشف وجود خودم در تمامی لحظه ها، مثلا : اینکه اگر فلانی براش اتفاقی افتاده، من هستم این خبر رو که فلانی براش اتفاق افتاده میشنوم . این خبر رو من هستم که شنیدم . توجه به این موضوع در من یک حسی به وجود میاره که اسمش رو حضور گذاشتم . حضوری که وقتی یادم هست، همراه تمام کارهایی که انجام هست . وقتی دارم وبلاگ ها رو میخونم و بالا پایین میکنم، این من هستم که داره این کار رو انجام میده !. شاید گفته بشه که خب معلومه که من دارم این کار رو انجام میدم، بله معلوم هست اما وقتی در حال انجام کار هستم، متوجه انجام کار نیستم . معمولا اینطور هست " وبلاگ بالا و پایین میشه " نه اینکه "وبلاگ رو دارم بالا و پایین میکنم " . این ۲ جمله با هم فرق مهمی دارن و اون توجه به حضور من هست . من دارم این کار رو انجام میدم، من !
در من حسی مشابه دیدن دقایق اول فیلم در سینما رو داره . اولی که فیلم شروع میشه، کادر رو حس میکنم، تفاوت دنیای واقعی و فیلم رو با دیدن کادر فیلم حس می کنم اما بعد از چند دقیقه، من میشم خود اون کادر و فیلم و اون حضور اولیه از بین میره و دیگه من فیلم هستم . البته استثناهایی هم هست، مثل وقتایی که فیلم حوصلم رو سر میبره و دوباره بیرون از کادر میام . وقتی حضور هست من بیرون از کادر هستم .
با بودن این حس حضور، به راحتی متوجه عادت هام میشم . اینکه وقتی دارم مطالعه میکنم و یک دفعه دستم میره طرف موبایل !. نه اینکه وقتی سرم توی موبایل هست و کمی کار کردم متوجه بشم، نه،نه ! لحظه ای که در بین مطالعه دستم میره طرف گوشی، همون اولین ثانیه متوجه میشم . یک حضور کامل در لحظه .