اگر مرگ اون حس جدایی من و دنیا رو از بین میبره، باید خوب باشه .فکر میکنم این گرفتگی توی سینم به خاطر همین جداییه، وقتی همه چیز خوبه و رفتم بالای کوه نشستم و باد میاد و همه چیزو با خودش میبره و اینکه فکری هم نیست، غم و غصه و شادی هم نیستن، همه چیز معمولیه پس چرا من با باد نمیرم ؟ شاید چون رها نیستم . یک چیزی درونم مانع یکی شدنم با باد و کوه میشه، یه چیز سفتی داخل سینم نمیذاره که باد منم ببره، نمیدونم چیه، اگر مرگ این یکی شدن رو رقم بزنه، چیز خوبیه . چون نمیدونم بعد از اون دیگه چی میخوام .